بازی عاشقی
بازی عاشقی

 امروز شنبه روز تاسوعا:

دیشب قبل از این که بیاد دو بار گریه کردم توی خیابون زیر بارون.

 موندم بیرون تا 11اینقد این خیابون رومتر کردیم که حالم بد شد(با رسول)یکدفعه دیدم داره میاد منم سرموانداختم پایین منو دید.بعد ماهم برگشتیم مامانش و خودش پیاده شدن مامانش منو نگاه کردو منم سریع انداختم سرمو پایین ولی عشقم یک لحظه نگام کرد خوشحال شدم. رفتم توی هیئت گریه کردم هیئت که تموم شد اومدم بیرون (داشت بارون میومد)منتظر موندم دیدم اومد و دوباره منو دید

((((مثل همیشه همون لبخند همیشگی رو روی لباش داشت همون راه رفتن عاشق راه رفتنشم.آروم وکلاسیک راه میره انگار قدم میزنه)))هنوز اون صحنه های دیشب توی یادم مونده.اون سلام وعلیک کردنش با فامیلشون (صداش).

رسول گفت دمت گرم دختر خوبیه.منم گفتم داش خوبی از خودته.گفت راستی با کفش پاشنه بلنده که قدش بلند به نظر میاد یک کتانی بگیر براش گفتم میگرم چشم.

ولی دیشب توی روزه خیلی گریه کردم به آقا ابوالفضل التماس کردم گفتم حاجتم رو بده.خدا کنه حاجتم قبول بشه.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ شنبه 4 آذر 1398برچسب:, توسط بنده خدا